موضوع کتاب درباره‌ی چیه؟ متوجه میشی که چطور تربیت خشونت‌آمیز کودکان می‌تونه باعث انواع بیماری توی بزرگسالی‌شون بشه

ویرجینیا وولف یکی‌از مشهورترین نویسندگانِ جهان، داستان زندگی غم‌باری داشت.

اون همراه با خواهرش توی بچگی از طرف برادرای ناتنی‌ش آزار جنسی دیده بود. اگه یادداشت‌های روزانه‌ش رو بخونی، می‌بینی که مدام به اون دوران وحشتناک اشاره می‌کنه؛ اما هیچ‌وقت جرات دردودل‌کردن با مادرش رو نداشته. ویرجینیا امیدوار بود که نوشتن براش التیامی باشه بر این درد و رنج‌ها؛ اما اون وقتی نظریه‌های فروید رو خوند، به خاطرات کودکی‌ش شک کرد و دیگه هیچ‌وقت نتونست واقعیت زندگی خودش رو همونطور که بود، ببینه و بپذیره. این شد که افسردگی بهش غلبه کرد و درنهایت با غرق‌کردنِ خودش در رودخونه به زندگیش پایان داد.

من یعنی آلیس میلر، معتقدم آزارها و خشونت‌های دوران کودکی، دونه‌به‌دونه توی بدن آدم ذخیره و تا بزرگسالی حفظ میشه. منظورم از آزار یا خشونت برضد کودکان، هر مدل بی‌احترامی و تحقیر یا آزار فیزیکی و روحی و همینطور درک‌نکردن و نادیده‌گرفتن‌هاییه که به یه کودک تحمیل میشه. ازطرفی همین کودکان وقتی بزرگ میشن، پر از خشم سرکوب‌شده‌ نسبت‌به والدینشون هستن؛ ولی چون یادشون دادن که احترام پدر و مادر واجبه، جرات نمی‌کنن این احساسات رو قبول کنن و به‌شکل درستی بروز بدن. اینقدر هنوز ترس از پدر و مادر پررنگ و قویه که نمی‌تونن بهش غلبه کنن و واقعیتی رو که در بچگی به‌سرشون اومده، بپذیرن.

ما ایرانی‌ها متاسفانه توی فرهنگی بزرگ شدیم که معتقده، چوب معلم و والدین گله؛ غافل‌از اینکه این باور مخرب بزرگسالیِ خیلی‌از ما رو نابود کرده.

من کلا توی کتاب‌هام از کودک‌آزاری و اثرات مخربش حرف می‌زنم و انکار رنج‌های کودکی و اثری رو که از این انکار باقی می‌مونه، بررسی می‌کنم. قبلا هم توی کتاب دلهره‌های کودکی برات از تجربه‌های تلخ کودکی گفته بودم که توی بدن ذخیره میشن و تا اونا رو تخلیه نکنی، از بند خاطرات و الگوهای قدیمی رها نمی‌شی. حالا دوباره اینجا هستم که توی کتاب «بدن هرگز دروغ نمی‌گوید» از اثرات تربیت خشونت‌آمیز برات بگم که چقدر پایداره و سال‌های سال با آدم تا بزرگسالی هم می‌مونه. 

فکر می‌کنی چرا دیکتاتورهایی مثل صدام یا هیتلر یا استالین یا حتی مائو با اینکه اینقدر قدرت داشتن، سرنوشتشون تلخ و همراه با بیچارگی بود؟ باورت میشه اگه بهت بگم همه‌چی برمی‌گرده به دوران کودکی این آدما؟ می‌تونی باور کنی که قضیه به همین سادگیه؟ اینا کسانی بودن که سعی کردن ترس و نگرانی و ناامنی دوران کودکی‌شون رو با تحقیرکردن دیگران نادیده بگیرن. در واقع دنبال قربانی می‌گشتن و این وسط ملت‌ها و میلیون‌ها آدم بیگناه قربانی شدن؛ ولی عاقبت یه جایی، یه روزی بدنشون اونا رو به‌ناچار با واقعیت تلخ روبه‌رو کرد. واقعیتی که به‌خاطر ترسی عمیق، حاضر نبودن باهاش روبه‌رو بشن. اونا این‌قدر از قدرتشون سواستفاده کردن تا عاقبت به ناتوانی و بیچارگی رسیدن.

اگه زندگی‌نامه‌ی دیکتاتورها رو بخونی، متوجه میشی که چی میگم؛ اما من قصد ندارم توی این کتاب از انگیزه‌های دیکتاتورها حرف بزنم. تمرکز من روی کساییه که توی کودکی‌شون به روش‌های مختلفی آزار دیدن، ولی حس نکردن که می‌خوان تلافی‌ش رو سر بقیه دربیارن. این آدما خشم و نارضایتی سرکوب‌شده‌شون رو به‌طرف خودشون نشونه گرفتن و همینم باعث شده بدنشون واکنش‌هایی مثل بیماری یا افسردگی از خودش نشون بده. همین بیماری هم باعث مرگ زودرس خیلی از این آدما شد. حالا این وسط بعضیاشون بااستعدادتر بودن و هنرمند و نویسنده شدن؛ اما بازم بازتاب این احساسات توی نوشته‌هاشون کمکی بهشون نکرد که به واقعیت زندگی خودشون پی ببرن و آزار دوران کودکی‌شون رو تایید کنن. این بازتاب به‌طور ناخودآگاه توی هنرشون بروز پیدا کرده.

این‌همه حرف غم‌انگیز زدم؛ اما خبر خوبی هم برات دارم و اونم اینه که اگه تجربه‌های مشابهی داری، می‌تونی توی بزرگسالی به خودت کمک کنی تا از این درد و رنج رها بشی و این زنجیره رو بشکنی. من توی این کتاب، مثال‌های فراوونی از آدمایی آوردم که توی بچگی مورد اذیت و آزار قرار گرفتن و بهت نشون میدم این دوره‌ی کودکی چطوری روی زندگی بزرگسالی اونا تاثیر گذاشته. همچنین بهت میگم چطوری تونستن از این رنج و عذابی که زندگی‌شون رو کنترل می‌کرد رها بشن؛ حتی بعضیاشون بعد از پنجاه‌سالگی و بیشتر به این موضوع واقف شدن و زندگی تازه‌ای رو شروع کردن.

توی خلاصه کتاب «بدن هرگز دروغ نمی‌گوید» به‌کمک چکیدا متوجه میشی:

  • چرا یه‌سری از هنرمندا و نویسنده‌ها توی جوونی بیماری‌های سخت گرفتن و زود مردن؟
  • ماهیت واقعی عشق به پدر و مادر چیه؟
  • چرا بخشش و گذشت صِرف، نمی‌تونه ما رو از نفرت رها کنه؟