موضوع کتاب درباره‌ی چیه؟ چطور در هرج‌و‌مرجِ دنیای مدرن، معنای خودمون رو پیدا کنیم؟

اگه داری اینو می‌خونی، یعنی اون‌قدر خوش‌شانس بودی که اصلاً این فرصت رو داشته باشی که از خودت بپرسی: «خب، حالا با زندگیم چیکار کنم؟ اصلاً هدفم تو این دنیا چیه؟» 

یه لحظه بهش فکر کن. توی بیشتر تاریخ بشر، هدف و معنای زندگی خیلی ساده بود: یه عده آدم دورهم جمع می‌شدن، یه قبیله تشکیل می‌دادن و تمام تمرکزشون این بود که یه چند سالی بیشتر زنده بمونن. همین!

هیچ‌کس نمی‌نشست که فکر کنه آیا باید زندگی‌شو وقف ساختن لُنگ چرمی بکنه یا تیر و کمانِ بهتر درست کنه یا اینکه بره یه مشت توت جنگلی جمع کنه. زندگی کوتاه و سخت بود، ولی حداقل تکلیفش معلوم بود: فقط هر کاری که لازمه بکن تا زنده بمونی!

ولی بعدش، چون یه مشت موجود باهوشِ فضول بودیم، فهمیدیم چطوری جلو مرگای مسخره رو بگیریم. بعد که اینو یاد گرفتیم، نشستیم به این فکر که چه‌جوری سالم‌تر باشیم، راحت‌تر زندگی کنیم، بیشتر حال کنیم و خلاصه زندگی رو بهتر کنیم.

حالا همه اینا خیلی خفنه، ولی یه عوارض جانبیِ ناجور هم داره: ما موندیم با یه عالمه وقت اضافه که نمی‌دونیم باهاش چیکار کنیم! زمانی که اجدادمون صرف این می‌کردن که غذا پیدا کنن و یه درخت مناسب واسه خوابیدن گیر بیارن، ما داریم توی کاناپه لم می‌دیم و زل می‌زنیم به سقف که «خب، حالا دقیقاً قراره با زندگیم چی‌کار کنم؟» اینکه اصلاً فرصت داری به این فکر کنی که با زندگیت چیکار کنی، یه جورایی همون چیزیه که فلجت می‌کنه.

به خاطر همین، اکثرمون اصلاً نمی‌دونیم که چی می‌خوایم. حتی بعد از اینکه مدرسه رو تموم می‌کنیم، حتی بعد از اینکه یه کار گیرمون میاد، حتی بعد از اینکه داریم پول درمیاریم، هنوز هم یه چیزی کمه.

خودِ من بین ۱۸ تا ۲۵ سالگی بیشتر از تعداد دفعاتی که لباس زیرم رو عوض کردم، هدف شغلیم رو عوض کردم. بعدش هم که کسب‌و‌کار خودم رو راه انداختم، چهار سال طول کشید تا دقیق بفهمم که واقعاً چی می‌خوام از زندگیم.

احتمالاً تو هم مثل منی. احتمالاً هنوز نمی‌دونی دقیقاً باید چیکار کنی. این یه درگیریه که تقریباً همه‌ی آدم‌بزرگا یه‌روزی باهاش سر و کله می‌زنن. «با زندگیم چیکار کنم؟» «به چی علاقه دارم؟» حتی آدمایی که چهل‌پنجاه سالشونه هم برام ایمیل می‌زنن و می‌گن هنوز نمی‌دونن چی می‌خوان.

بخشی از مشکل اینه که کلاً این ایده‌ی «هدف زندگی» یه خورده گند زده به ذهنمون. این فکر که هر کدوم از ما با یه مأموریت خاص و مقدس به دنیا اومدیم و حالا باید کشفش کنیم، بیشتر از اینکه کمک‌کننده باشه، آدم رو سردرگم می‌کنه؛ چون راستش رو بخوای، همینکه چنین فرصتی داشته باشی که بشینی و فکر کنی که باید با زندگیت چی‌کار کنی، یه موهبت مربوط به دنیای مدرنه.

حقیقت اینه: ما توی این دنیا برای یه مدت نامعلوم هستیم. توی این مدت یه کارایی می‌کنیم. بعضی از این کارا مهمن، بعضی هم الکی و بیخودی‌ان. همون کارای مهمه که به زندگی معنی می‌دن، حس خوب می‌دن. اون کارای الکی؟ فقط وقت‌تلف‌کردنه.

پس وقتی یکی می‌پرسه «هدف زندگیم چیه؟» یا «باید با زندگیم چیکار کنم؟»، در واقع داره یه سوال خیلی بهتری رو می‌پرسه: «چه کاری رو انجام بدم که کار مهمی باشه؟»

این سوال خیلی منطقی‌تره، قابل کنترل‌تره و خبری از اون داستان‌های نچسبی که «هدف کائناتی‌ت رو پیدا کن» توش نیست.
هیچ دلیلی نداره که در حالی که یه گوشه نشستی و چیپس‌و‌ماستت رو می‌خوری، در مورد معنای وجودی زندگی‌ت فکر کنی. پاشو، یه تکونی به خودت بده، برو ببین چه چیزی واقعاً برات مهمه.

یکی از سوالایی که بیشتر از همه ازم می‌پرسن اینه که «من باید با زندگیم چیکار کنم؟» یا «هدفم چیه؟» و خب راستش رو بخوای، من هیچ جوابی واسه این سوال ندارم. چون از کجا بدونم این آدم به چی علاقه داره؟ شاید عشقش اینه که برا گربه‌ها لباس ببافه. شاید عشقش اینه که توی زیرزمینش فیلم مستهجن بسازه! از کجا بدونم؟ من کی‌ام که بهش بگم چی براش درسته یا غلط؟

حالا اینکه چجوری خودت بفهمی چی برات مهمه، بعداً بهش می‌رسیم. ولی قبلش، من و تو باید یه بحث اساسی داشته باشیم. باید یه سری چیزا رو شفاف کنیم، مثل این که «اشتیاق» دقیقاً چه نقشی توی این ماجرا داره، این که چرا سختی و اذیت‌شدن چیز بدی نیست و این که… بله، مرگت.

و دقیقاً از همین‌جا شروع می‌کنیم: از مرگت.

در ادامه‌ی خلاصه کتاب «یافتن هدف زندگی از زبان مارک منسن» ‌به‌کمک چکیدا متوجه میشی:

  • چرا دنبال‌کردنِ اشتیاق می‌تونه گاهی گول‌زننده باشه؟
  • چطور موفقیتت توسط سختی‌هایی که حاضر به تحملشون هستی تعیین میشن؟
  • چرا شرمندگی و شکست قهرمان‌های ناشناخته‌ی پیداکردن هدف زندگی هستن؟

خودتو آماده کن، چون این راهنمای خوش‌و‌آب‌رنگی برای زندگی نیست. این حرف‌ها صادقانه‌ و تند و تیزه و قراره از محدوده‌ی راحتیت بیرونت بکشه و به حرکت وادارت کنه.