موضوع کتاب راجع به چیه؟ داستانی از بهبودی و رستگاری از مسیری غیرمعمول
من، گلنون دویل، اوایل پاییز رو برای عروسیم با کریگ ملتون انتخاب کردم. تغییر فصلها، نوید شروع تازهای رو میده. اون زمانی که منتظرم تا وارد راهرو بشم و به سمت محراب برم، میتونم خودم رو متقاعد کنم که این ازدواج همون شروع تازهای هست که شدیدا بهش احتیاج دارم.
روز عروسی، هوا خیلی قشنگه و مراسم سادهای توی فضای باز و زیر درختانی برگزار میشه که حالا بهخاطر تغییر فصل کمکم رنگ برگاشون بهسمت نارنجی متمایل میشه. شکمم زیر لباس سفید عروسی متورم و بزرگ شده و قراره درعرض چندماه آینده، پسر کوچیکی رو بهدنیا بیارم.
لباس عروسی توی تنم زار میزنه؛ چون مشخصا برای اندام یه زن باردار طراحی نشده، ولی سعی میکنم این موضوع رو نادیده بگیرم. سعی میکنم حالت مضطرب و عصبانی کریگ موقع مرتبکردن موهاش و تنظیم کراواتش وقتی که منتظره منه و این حقیقت که وقتی من و کریگ دستهای همدیگه رو میگیریم، دستهامون میلرزه، نادیده بگیرم. در طول مراسم لبخند میزنم و یهکم بعد، قراره من و کریگ با آهنگ «روز زیبا»ی گروه U2 میرقصیم.
حقیقت اینه که بعد سالها اختلالات تغذیهای، عیشونوش و رفتارهای خودتخریب، میخوام که این عروسی یه نقطهعطف باشه؛ میخوام اتفاقی باشه که به همه اون مسیرهای اشتباه و سرازیریهای رو به سقوط زندگیم نقطهی پایان میذاره؛ البته که اینطوری نمیشه.
آخرش، این عروسی برای من تنها یه توقفگاه کوتاه دیگه توی سراشیبی سقوط و رسیدن به ته خطه؛ اما اگه رسیدن به این ته خط، وقتی که به اون نقطه از زندگیم میرسم، واقعا همون چیزی باشه که در تمام مدت نیاز داشتم چی؟
قبل از اینکه ادامهی خلاصه کتاب جنگجوی عشق رو بخونی، باید بهت بگم که در ادامه یهسری مفاهیم بزرگسالانه وجود داره که اگه سنت مناسب نیست، بهتره از خوندن این کتاب صرفنظر کنی.
درادامهی خلاصه کتاب جنگجوی عشق چکیدا بهت میگه که:
- چرا شروع تازه اونطور که همه میگن، نیست؟
- ندای درونی تو چی ممکنه بهت بگه؟
- چطور میتونی درد وجودیت رو به بزرگترین قدرتت تبدیل کنی؟