موضوع کتاب دربارهی چیه؟ یاد میگیری که انتخاب ارزشهای درست چرا حتی از موفقیت مهمتر هستن!
سالها یه ایدهی عجیبی تو سرم بود: اینکه یه مقالهی طنز بنویسم با عنوان «رازهای بهرهوری آدولف هیتلر». مقالهای که همهی کلیشههای کتابهای خودیاری رو مثل هدفگذاری، تجسم و روتین صبحگاهی رو داشته باشه؛ فقط اینبار با روایت زندگی هیتلر.
مثلا: «هیتلر هر روز صبح ساعت ۵ بیدار میشد، چند دقیقه یوگا میکرد و ژورنال مینوشت تا ذهنش رو روی اهداف جاهطلبانهش متمرکز نگه داره. اون توی یه میکده توی بیستسالگی هدف زندگیش رو پیدا کرد و بعدش بیوقفه دنبالش رفت و درنهایت پر از شور و اشتیاق و الهامبخش میلیونها نفر مثل خودش شد.»
روی کاغذ، هیتلر یکی از موفقترین آدمهای «خودساختهی» تاریخ بود. از یه هنرمند ورشکستهی بیپول به رهبر یه کشور و فرماندهی یکی از قدرتمندترین ارتشهای جهان تبدیل شد. میلیونها نفر رو بسیج کرد و الهامبخششون شد. خستگیناپذیر، زیرک و بهشدت متمرکز روی اهدافش بود.
ولی همهی این تلاشها در خدمت ارزشهایی ویرانگر بود؛ و نتیجهش مرگ دهها میلیون انسان.
همین نکتهی مهمیه که میخوام بگم: موفقیت، بهتنهایی، معنایی نداره اگه قبلش تعریف نکرده باشیم که «موفقیت» دقیقاً یعنی چی. تلاش، انضباط و هدفگذاری فینفسه خوب یا بد نیستن، اونها فقط ابزارن. اگه جهتگیریمون اشتباه باشه، همین ابزارها میتونن ویرانگر باشن.
خیلی از کتابها و توصیههای رشد فردی مدام روی خوشحالتر شدن و رشد کردن تاکید میکنن، انگار که اینا همیشه چیزای خوبین. ولی سوال اینه: رشد به سمت چی؟ خوشحالی بر اساس چی؟ اگه بزرگترین ارزشت این باشه که رکورد خوردن نوشیدنی الکلی توی یه شب رو بشکنی، پس هرچی بیشتر در این مسیر رشد کنی، بیشتر زندگیت رو خراب کردی.
وقتی کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغهها رو نوشتم، هدف اصلیم این بود که آدمها رو وادار کنم شفافتر دربارهی ارزشهاشون فکر کنن. کلی کتاب هست که بهت یاد میده چطور به اهدافت برسی، ولی خیلی کم پیدا میشن کتابایی که بپرسن اصلاً چه اهدافی رو باید داشته باشی؟ من میخواستم کتابی بنویسم که همین سوال رو مطرح کنه.
هر تصمیمی که میگیری، اینکه وقتت رو کجا بذاری، به چی توجه کنی، انرژیت رو خرج چی کنی، همهش برمیگرده به ارزشهات. همین الان تو انتخاب کردی که این متن رو بخونی. شاید چند دقیقهی دیگه تصمیم بگیری گوشیت رو چک کنی یا بری دستشویی. هر کدوم از این انتخابها یعنی یه تصمیم مبتنیبر ارزش: توی اون لحظه، گوشیت (یا دستشویی) برات باارزشتر از خوندن این متن شده.
مشکل اینه که خیلی از ما یه چیزایی رو ادعا میکنیم که برامون ارزشمندن، ولی رفتارمون خلافش رو نشون میده. میگیم دغدغهی محیطزیست داریم ولی به سگهای ولگرد غذارسانی میکنیم و فکر میکنیم خیلی داریم کار خفنی انجام میدیم؛ غافل از اینکه دقیقا داریم توی توازن طبیعت دست میبریم. میگیم رابطهی عمیق میخوایم ولی شبانهروز داریم اکسپلور رو زیر و رو میکنیم و توی دایرکت این و اون پیام میدیم. رفتارمونه که واقعیت ارزشهامون رو لو میده.
برای همین، رشد شخصی بدون اینکه تعریف کنیم «بهتر شدن» یعنی چی، خطرناکه. اگه خودمون ارزشهامون رو آگاهانه انتخاب نکنیم، دنیا این کار رو برامون میکنه؛ با رسانه، فشار جمعی و توقعات فرهنگی. آخرش هم میبینیم داریم زندگیای رو میکنیم که حتی مال خودمون نیست.
برای داشتن یه زندگی پُرمعنا، کافی نیست فقط هدف بذاریم یا دنبال حال خوب باشیم. باید تصمیم بگیریم چی واقعاً برامون مهمه، چه چیزایی ارزش رنجکشیدن دارن، چه چیزایی شایستهی زمان و انرژیمونن، و چه اصولی اونقدر مهمن که حاضر باشیم بهخاطرشون بجنگیم یا حتی بمیرم.
وگرنه، ممکنه مثل بعضی از «موفقترین» آدمهای تاریخ بشیم، اما در بدترین مسیر ممکن.
در ادامهی خلاصه کتاب «ارزشهای فردی از زبان مارک منسن» بهکمک چکیدا متوجه میشی:
- چطور ارزشهامون رو ازطریق رفتارمون تشخیص بدیم؟
- چطور بفهمیم که ارزشهامون خوب و سازنده هستن یا بد و مخرب؟
- چی میشه که خیلیها در انتخاب ارزشهای سطح پایین گیر میکنن؟