موضوع کتاب درباره‌ی چیه؟ پروپاگاندا چیه و حکومت‌ها چطور ازش برای تغییر افکار عمومی استفاده می‌کنن

در دهه‌ی ۱۹۲۰، زن‌ها سیگار نمی‌کشیدن یا اگر هم می‌کشیدن، به‌شدت موردقضاوت جامعه قرار می‌گرفتن. توی چنین شرایطی، شرکت‌های تنباکو با یه چالش اساسی روبه‌رو بودن. اونا عملا به‌خاطر تابوی اجتماعی، به نیمی از مشتریان بالقوه‌شون دسترسی نداشتن.

صنعت تنباکو چندین‌بار سعی کرد تا بین زن‌ها برای سیگار بازاریابی کنه؛ اما تعصب فرهنگیِ موجود علیه این مسئله خیلی عمیق بود.

توی چنین شرایطی، یه شرکت تنباکوی آمریکایی یه بازاریاب جوان رو استخدام کرد که برخلاف بقیه‌ی بازاریاب‌ها، باور داشت که مردم نه با منطق، بلکه با احساساتشون خرید می‌کنن.

ماموریت این جوان، شکستنِ تابوی سیگارکشیدنِ زنانِ آمریکایی بود.

در بحبوهه‌ی جنبش‌های فمینیستی و برابری‌خواه، ایده‌ی نامتعارفی به ذهن این بازاریابِ جوان رسید. در جریان یکی از رژه‌های فمینیستی، چند زن رو استخدام کرد تا در ساعت خاصی، در یک حرکت ساختارشکن، جلوی دوربینِ خبرنگارها سیگار روشن کنن.

با‌این‌حال، این همه‌ی کار نبود. دقیقا توی همین لحظه که خبرنگارها برای عکس‌برداری به‌سمت این زنان هجوم می‌آوردن، ماموریتِ اصلیِ این بازاریابِ جوان شروع میشد؛ بنابراین خودش رو جلوی دوربین خبرنگارها قرار داد و گفت: «به‌نظرم این یک سیگارکشیدنِ عادی نیست. زنان با این کار مشعلِ آزادی و برابری‌خواهی را روشن کرده‌اند.»!

رسانه‌ها این مصاحبه و این حرکت ساختارشکن رو در ابعاد وسیعی منتشر کردن. بعد از این اتفاق، اقبال زنان به سیگار به‌طرز سرسام‌آوری بیشتر شد. حالا زن‌ها سیگارکشیدن رو به‌چشم یه اقدام آزادی‌خواهانه می‌دیدن.

می‌دونی اون بازاریابِ جوان کی بود؟ اون بازاریاب من بودم. من ادوارد برنیز هستم و اتفاقا این کتابی هم که می‌خونی، از آثارِ خودم هست.

توی این خلاصه کتاب قراره بهت نشون بدم که پروپاگاندا چیه و چطور حکومت‌ها ازطریق دستگاه‌های تبلیغاتی‌شون، اذهان عمومی رو با خودشون هم‌سو می‌کنن یا در مواقع بحرانی، مردم رو از هدفشون گمراه می‌کنن.

توی خلاصه کتاب «پروپاگاندا» چکیدا می‌خواد بهت بگه که:

  • افراد منطقی چطور به اعضای یه گله تبدیل میشن؟
  • چرا تحمیل جنگ تفاوت خاصی با فروش بیکن نداره؟
  • بدبینی روانشناسی چطور نخبه‌گرایی سیاسی رو توجیه می‌کنه؟