این کتاب راجع‌به چیه؟ برات توضیح میده که مغز دو بخش داره؛ نیمکره‌ی چپ برای جزئیات و نیمکره‌ی راست برای تفکر کل‌نگرتر و جامع‌تر

از زمان‌های خیلی قدیم، مردم باور داشتن که مغز، دو نیمکره‌ی چپ و راست داره. این تقسیم‌بندی رو امروز علمِ مدرن هم قبول کرده.

با اینکه امروزه‌روز می‌دونیم هر کاری که انجام می‌دیم، نتیجه‌ی همکاری بین نیمکره‌ی راست و چپِ ماست، اما این رو هم می‌دونیم که توی هرکدوم از کارهامون، یکی از نیمکره‌ها نقش مهم‌تری داره. کلا میشه گفت که تمرکز نیمکره‌ی چپ روی جزئیات هر چیزیه و وظیفه‌ی نیمکره‌ی راست اینه که تصویر کلی‌تر و گسترده‌تری از مسئله بهمون بده.

این نقش‌های متفاوت دو تا نیمکره رو مثلا میشه توی موضوع زبان دید. بیشتر توانایی حرف زدن ما از نیمکره‌ی چپ میاد که اونجا نمادها رو به‌ترتیب پردازش می‌کنیم (مثلا موقع مطالعه‌کردن). بااین‌حال، اینجا نیمکره‌ی راست هم نقش مهمی داره، چون بهمون اجازه میده که از خود زبان یه قدم بیایم عقب‌تر و متنِ اون چیزی رو که می‌خونیم یا می‌شنویم تفسیر کنیم. درواقع بدون نیمکره‌ی راستِ مغز، نمی‌تونستیم طعنه‌‌ها یا استعاره‌ها رو بفهمیم.

یه حوزه‌ی دیگه‌ که توی اون نیمکره‌های مغز نقش‌های متفاوت و مکمل دارن، استدلال‌کردنه:

واکنش‌هایی که از سمت چپ میان، از تجربه‌های گذشته‌‌مون ناشی میشن؛ مثلا اگه کسی به طرفت اسلحه بکشه، این نیمکره‌ی چپه که بهت میگه الان باید بترسی، چون تجربه بهت یاد داده که اسلحه خطرناکه.

ازاون‌طرف، نیمکره‌ی راست، تفنگ رو تشخیص نمیده، اما می‌تونه با آگاهی شهودی‌تری که داره، نشونه‌های دیگه‌ی خطر، مثل حالت چهره‌ی عصبانی رو تشخیص بده. اینکه حالت‌های چهره توی همه‌ی فرهنگ‌ها، تقریبا یه‌جور معنی میشه، نشون میده که این کار نیمکره‌ی راست چقدر طبیعی و شهودیه.

آدمیزاد همیشه می‌خواسته بفهمه که مسئولیت هرکدوم از کارهاش، روی دوش کدوم قسمت از مغزشه. امروزه‌روز می‌دونیم که دو تا نیمه‌ی مغز، مدام دارن با هم همکاری می‌کنن، اما هر کدومشون هم توی یه سری از مدل‌های تفکر، تخصص خاص خودشون رو دارن.