بهترین کتاب های خودشناسی اونایی هستن که بعد از خوندنشون، تفاوت رو در دیدگاهمون نسبتبه مسائل روزمره احساس کنیم؛ بنابراین برای استفاده از برچسب خودشناسی برای اشاره به موضوع کتابها، باید با احتیاط عمل کرد.
لائو تزو، فیلسوف مشهور چینی در عهد باستان، دربارهی اهمیت خودشناسی جملهی جالبی رو بیان کرده:
هرآنکس که به شناخت دیگران موفق گردد، عاقل است و هرآنکس که به شناخت خود موفق گردد، روشنفکر است.
لائو تزو – ۶ قرن قبل از میلاد مسیح
خودشناسی باعث میشه تا زوایایی از شخصیتت رو ببینی که قبلا برات هویدا نبودن؛ بنابراین بیراه نیست اگه گفته بشه که خودشناسی رابطهی مستقیمی با موفقیت داره.
یکیاز بهترین راهها برای رسیدن به خودشناسی، مطالعهی کتاب های خودشناسی هست.
توی این مطلب میخوام بهترین کتابهای خودشناسی رو بهت معرفی کنم که تاثیر زیادی در تحول افکار و نگرشت دارن.
اکثر کتابهایی که توی این مطلب معرفی میشن، توی وبسایت و اپلیکیشن خلاصه کتابِ چکیدا بهصورت ۰ تا ۱۰۰ خلاصه شدن؛ بنابراین اگه بههردلیلی فرصتی برای مطالعهشون نداری یا میخوای قبل از تصمیمگیری برای خرید، از محتوای این کتابها اطمینان پیدا کنی، میتونی خلاصهی کاملشون رو ازطریق سایت یا اپلیکیشن چکیدا مطالعه کنی.
البته خلاصه کتاب رو با معرفی کتاب اشتباه نگیر. برای نوشتن یه خلاصه کتاب، چندنفر یه کتاب رو میخونن و نکات مهمش رو استخراج میکنن و حواشی کماهمیتتر رو کنار میذارن تا اصل مطلب و ۰ تا ۱۰۰ صحبتهای کتاب رو بتونی ظرف ۲۰دقیقه مطالعه کنی یا بشنوی.
کتاب جاده شخصیت
خلاصه کتاب جاده شخصیت از دیوید بروکس یکیاز بهترین کتاب های خودشناسی محسوب میشه؛ چونکه با نگاه روانشناسی بهت نشون میده که چرا جامعهی امروزی روی چیزهایی مثل شهرت، ثروت و محبوبیت تمرکز کرده و چرا این چیزها باعث شده تا انسانها از ارزشهای اخلاقیِ بنیادین دور بشن.
دیوید بروکس توی کتاب جاده شخصیت نشون میده که مولفههای اصلی انسانیت اینها نیستن و ما باید روی چیزهایی مثل مهربانی، شجاعت، صداقت و تعهد تمرکز کنیم.
این کتاب از تو دعوت میکنه تا به اصل خودت برگردی و از چیزی که جامعه به تو تحمیل کرده، فاصله بگیری و این کار رو با دعوت به فروتنی انجام میده.
نکتهی جالبی که دیوید بروکس توی کتاب جاده شخصیت بهش اشاره میکنه، اینه که انسان در دنیای امروزی رو به زوال هست و هرچهقدر هم که دولتها بخوان ارزشهای بشری رو توی بوق و کرنا کنن، نمیتونن این واقعیت رو مخفی کنن.
نویسنده میگه اون چیزی که جامعهی بشری رو نسلبهنسل تا اینجا رسونده، همین اصول اخلاقی و انسانیمون بوده که باوجود انحرافهای مقطعیش، راهش رو ادامه داده؛ اما امروز بدون اینکه توجیح و دلیلی داشته باشیم، بهطور ناخواسته داریم این ارزشها رو دور میندازیم.
قسمتی از متن کتاب جاده شخصیت:
مِی ۲۰۱۱ زمانی که خبر مرگ اسامهبنلادن پخش شد، شهروندهای آمریکایی به خیابون اومدن و شادی کردن. سیاستمدارها و سلبریتیها هم خوشحالی خودشون از این موضوع رو نشون دادن.
مشابه همین اتفاق توی سال ۱۹۴۵ افتاد. اون سال، جنگ جهانی دوم تموم شده بود و آمریکاییها توی اروپا پیروز شده بودن؛ اما جشن پیروزی در سکوت بیشتری برگزار شد و افراد محافظهکارتربودن و کمتر خودشون رو ابراز میکردن.
به نظرت چه چیزی از اون زمان تغییر کرده؟
اون زمان، جامعه نقصها و کاستیهای آدمها رو قبول میکرد و باور عمومی بر این بود که هیچکسی بیعیبونقص نیست. برای مثال متفکران مسیحی مثل آگوستین، همیشه تاکید میکردن که انسانها دارای عیب و نقص هستن و هیچکس اونقدر کامل و موفق نیست که خاصترین فرد روی زمین باشه.
اون زمان حتی انسانگراها هم نگاه بدی به خودپسندی داشتن و فردگرایی رو نمیپسندیدن؛ اما همهی اینها با گسترش مکتب رمانتیکگرایی در قرن هجدهم تغییر کرد. توی اون برهه از تاریخ، شخصیت نوع اول زیاد شد و جامعه شروع کرد به تحسین فردگرایی، افراد خودشیفته و کسایی که خودشون رو به نمایش میذاشتن.
برگرفته از متن خلاصه کتاب جاده شخصیت در چکیدا
کتاب هنر شفاف اندیشیدن
کتاب هنر شفاف اندیشیدن از رولف دوبلی دربارهی خطاهای رایج بشری صحبت میکنه که ناخواسته، این خطاها رو بارهاوبارها تکرار و هربار ازش درس نمیگیریم.
نویسندهی کتاب معتقده که اگه ما به خودشناسی برسیم و این خطاها رو تشخیص بدیم، ریشهی خیلی از مشکلات حل میشه و نهتنها زندگیِ خودمون، بلکه زندگی در جامعهمون هم راحتتر میشه.
حقیقت اینه که ما خیلی کمتر از اون چیزی که فکر میکنیم، عملکرد منطقی از خودمون نشون میدیم.
دلیل این اتفاق هم به اجدادِ ما برمیگرده. مغز ما از دوران باستان برای خودش میانبرها و سوگیریهایی رو ساخته تا شکارِ شیر نشیم یا از خطرات احتمالی در طبیعت درامان بمونیم؛ اما نکتهی منفی این ماجرا برای بشرِ امروزی اینجاست که این مکانیزم دفاعی، باعث شده تا در دنیای مدرن دچار سوگیریها و اشتباهاتی بشیم که بیشتر از منفعت، برای ما ضرر دارن.
کتاب هنر شفاف اندیشیدن بهایندلیل جزو بهترین کتاب های خودشناسی قرار میگیره؛ چونکه دربارهی تلههایی صحبت میکنه که احتمالا هرروز و هرروز گرفتارشون میشی و راه فرار از اونها رو بلد نیستی.
قسمتی از متن کتاب هنر شفاف اندیشیدن:
بهنظرت نسبتبه تواناییهات، دیدگاه واقعگرایانه داری؟
تحقیقات نشون میدن که ما توی خیلی از زمینههای زندگی، اعتمادبهنفس بیشازاندازه داریم.
مثلا، توی یکیاز این مطالعات، مشخص شده که ۸۴درصد از فرانسویها خودشون رو عاشقان بهتری نسبتبه متوسطِ جامعه میدونن؛ درصورتیکه اگه بخوایم منطقی به این قضیه نگاه کنیم، «بالاتربودن از متوسطِ جامعه» نمیتونه بیشتر از ۵۰درصد باشه. از نگاه آماری، حداکثر ۵۰درصد باید بهتر باشن و ۵۰درصد هم ضعیفتر؛ اما وقتی این رقم ۸۴درصد هست، یعنی اینکه یه جای کار داره میلنگه.
این تنها مثالی نیستش که این توهم خودبرتربینی رو عیان میکنه.
توی یه تحقیق دیگه، معلوم شد که ۹۳درصد از دانشجوهای آمریکایی خودشون رو رانندههای بهتری نسبتبه متوسط جامعه میدونن یا مثلا ۶۸درصد از اعضای هیئت علمی دانشگاه نبراسکا، تواناییهای تدریس خودشون رو بهتر از ۷۵درصدِ بقیهی اساتید میدونن
این اعداد بهوضوح نشون میدن که ما در عینِ ناآگاهی، بیشازحد برای خودمون نوشابه باز میکنیم و خودمون رو خفن میبینیم. نهتنها این، بلکه عمدتا موفقیتهامون رو هم ناشی از تواناییهای خودمون و شکستهامون رو ناشی از عوامل بیرونی تفسیر میکنیم.
برگرفته از متن خلاصه کتاب هنر شفاف اندیشیدن در چکیدا
کتاب اثر لوسیفر
کتاب اثر لوسیفر برمبنای یه آزمایش روانشناسی واقعی و حیرتانگیزی نوشته شده که بهخاطر تغییر رفتار شیطانی شرکتکنندهها، برگزارکنندهها مجبور به متوقفکردنش شدن. این کتاب میخواد بگه که همهی ما آدما توی موقعیت مقتضی از انجامدادن کارهای شرورانه ابایی نداریم.
درواقع هدف نویسنده از نوشتن چنین کتابی، برملاکردنِ جنبهی تاریک شخصیت انسان بوده و دقیقا بهخاطر همین پرداختِ متفاوت کتاب به مقولهی خودشناسی، این کتاب داخل لیست بهترین کتاب های خودشناسی قرار گرفته.
تاحالا شده توی موقعیتی که هیچکس حواسش بهت نیست، چیزی رو برداری که مال خودت نیست؟
اکثر آدما این کار رو کردن. هرچند که میتونیم بگیم این آدما شرور یا بدذات یا حتی دزد نیستن؛ اما این دزدیهای کوچیک، تمایلات ما برای انجام کارهایی رو نشون میده که اگه شرایط عادی بود، هیچوقت انجامشون نمیدادیم.
نویسنده سراغ شخصیتهای شرور تاریخ میره و یه سوال مهم رو میپرسه؛ اینکه آیا این شخصیتها از همون ابتدا شرور و بدطینت بهدنیا اومدن؟
جوابِ کتاب به این سوال یک «نه» محکم هست. کتاب ثابت میکنه که شرایط و محیط باعث میشن تا حتی نیکترین آدما هم دست به شرورانهترین کارها ببرن و برای اثبات این حرفش هم از آزمایشهای علمی مختلفی صحبت میکنه که صحت چنین ادعایی رو تایید میکنن.
قسمتی از متن کتاب اثر لوسیفر
آگوست ۱۹۷۱ یه آزمایش ترتیب دادم. توی این آزمایش، چندتا دانشجوی پسر از دانشگاه استنفورد رو توی یه زندان شبیهسازیشده گذاشتم و بهصورت تصادفی بهشون نقشهای زندانی و زندانبان دادم.
برای اینکه نتایجی واقعی بهدست بیاد، فقط از آدمهایی استفاده کردم که ازنظر روانی سالم بودن و هیچ سوءپیشینهی رفتاری نداشتن.
۲۴نفری که انتخاب کردم، سفیدپوست و از طبقهی متوسط بودن و هیچ اختلال روحی، جسمی و سابقهی جنایی نداشتن. تستهایی که روی این افراد انجام دادم، نشون میداد که هیچ انحراف شخصیتی و اخلاقی ندارن.
به داوطلبهایی که نقش زندانبان رو داشتن، یه باتوم چوبی، یه یونیفرم و یه عینک دادم.
داخل خود زندان هم، زندانیهایی حضور داشتن که پلیس واقعی دستگیرشون کرده بود.
اول لباس این زندانیها رو درآوردم و بعد از تمیزکاری و نظافت بهجای اسامی واقعیشون یه دونه شماره به هرکدوم دادم. بعدش هم هرکدوم از این زندانیها توی سلولهای کوچیک خودشون مستقر شدن. خیلی طول نکشید که کلا کنترل آزمایش از دستم رفت.
اولش یه زندانی از دستور نگهبان سرپیچی کرد و بعدش این نگهبان با کپسول آتشنشانی بهش حمله کرد. نگهبانها برای مجازات زندانیها راههای خشونتآمیز زیادی رو امتحان میکردن؛ مثلا مجبورشون میکردن از یه سطل واسه ادرارکردن استفاده کنن و بعدش سطل رو برای خالیکردن ازشون نمیگرفتن.
نگهبانها لباسها و تشکهای زندانیها رو میگرفتن و مجبورشون میکردن روی زمینهای سرد بخوابن؛ حتی یه زندانی رو که اعتصاب غذا کرده بود، توی یه کمد تاریک زندانی کردن و مدام سرش فریاد میکشیدن.
هرچه روزهای بیشتری میگذشت، رفتار دانشجوها خشونتآمیزتر و بیرحمانهتر میشد. درست بعد از ۶ روز، آزمایش رو نیمهتموم گذاشتم و متوقف کردم.
برگرفته از متن خلاصه کتاب اثر لوسیفر در چکیدا
کتاب ایگو دشمن من است
اکثرِ ما اینطور فکر میکنیم که بزرگترین مانع برای رسیدن به موفقیت و یه زندگی خوب، عامل بیرونی هست؛ اما اگه بخوایم حقیقت رو کشف کنیم، متوجه میشیم که بزرگترین مانع، عامل درونی هست.
اسم این عامل ایگو هست و دقیقا بهخاطر همینه که نویسندهی کتاب ایگو دشمن من است، چنین اسمی رو برای کتابش انتخاب کرده.
ایگو همون چیزیه که باعث میشه تا دنبال یادگیری نریم، چون که تشنهی یادگیری بودن، اولازهمه ناآگاهی ما رو نشون میده. ایگو همون چیزیه که از نقدشدن و نقدشنیدن میترسه، چون انتقاد باعث زیرسوالرفتنِ خودش میشه و وقتی همهی اینا رو کنار هم بذاریم، میبینیم که ایگو از چیزهایی واهمه داره که تنها راه رسیدن به زندگی بهتر و موفقتر هستن.
کتاب ایگو دشمن من است با بررسی این معضل درونی، سعی میکنه تا راهحلهایی رو به تو ارائه بده تا راحتتر بتونی ایگو یا همون نفسِ خودت رو کنترل کنی.
نویسنده معتقده هرکسی که بتونه ایگوی خودش رو کنترل کنه، درنهایت زندگی خودش رو کنترل کرده.
این کتاب هم مثل بقیهی کتابهای رایان هالیدی، تحتتاثیر فلسفه رواقیون هست؛ بنابراین با خوندنش، بینش بکری رو بهدست میاری که در کمتر کتابی پیدا میکنی.
اگه دوست داری یکیاز بهترین کتاب های خودشناسی رو بخونی، دربارهی این کتاب لحظهای درنگ نکن.
بخشی از مقدمه کتاب ایگو دشمن من است:
این کتاب را بهاینخاطر ننوشتم که حس میکنم آنقدر عاقل و دانا شدهام که دیگران را موعظه کنم، بلکه آن را نوشتم، چون آرزو داشتم در لحظات بحرانی زندگیام چنین کتابی وجود داشت؛ لحظاتی که از من، مانند هرکس دیگری، میخواست به مهمترین سوالاتی که میتوان در زندگی از خود بپرسید، پاسخ دهم. من میخواهم چه کسی باشم و چه مسیری را در پیش خواهم گرفت؟
از آنجا که من این سوالات را فارغ از زمان و مکانی خاص یافتم، سعی کردم در این کتاب بهجای زندگی شخصی خودم، به نمونههای فلسفی و تاریخی تکیه کنم.
پی بردم که کتابهای تاریخ، مملو از داستانهای نابغههای عقدهای و خیالپردازی است که در تصورات خود، جهان را با قدرت ناب و نسبتا غیرمنطقیشان از نو میسازند، ولی با کمی جستوجو میفهمی که درواقع تاریخ بهدست افرادی ساخته شده است که با نفسشان جنگیدهاند. افرادی که از جلب توجه پرهیز کردهاند و اهداف والای خود را برتر از تمایل به شهرت دانستهاند. بازگوکردنِ این داستانها روش من برای یادگیری و جذبشان بوده است.
این کتاب هم مانند سایر کتابهایم، تحتتاثیر فلسفهی رواقیون و درواقع همه متفکران بزرگ باستانی است. دقیقا همانطور که تمام زندگیام را به آنها متکی بودهام، در نوشتن این کتاب هم از آنها اقتباس کردهام. اگر چیزی در این کتاب به تو کمک کند، بهخاطر آنها است نه من.
کتاب دوباره فکر کن
آدام گرانت توی کتاب دوباره فکر کن یک سوال خیلی اساسی و مهم میپرسه: «چطور میشه توی دنیای دائمالتغییر، ما همچنان به باورهایی چنگ بزنیم که برای سالها پیش هستن و لحظهای به فکر نوسازی اونها نیوفتیم؟»
نویسندهی کتاب دوباره فکر کن میگه همونطور که الان استفاده از ویندوز ۹۸ هیچ توجیهی نداره، پایبندی به باورهای سال ۱۹۹۸ هم هیچ توجیهی نداره؛ بنابراین باید یاد بگیریم که چطور باورهامون رو از هویتمون جدا کنیم و راه رو برای نوسازی اونها باز بذاریم.
این کتاب سعی داره تا به شناخت تعصبات کمک کنه و ما رو در مسیری قرار بده که این تعصبات و افکار کهنه رو کنار بذاریم و درعوض بهسمت اندیشههای نو حرکت کنیم.
کتاب دوباره فکر کن، ایدههای بکری برای بهترکردنِ زندگی ارائه میده که در قدم اول، در خواننده خودشناسی ایجاد میکنن؛ بنابراین نبودنِ این کتاب در فهرست بهترین کتاب های خودشناسی یه ظلم آشکار در حق این کتاب بود.
قسمتی از متن کتاب دوباره فکر کن:
سال ۲۰۰۹، گوشیهای بلکبری حدود ۵۰ درصد از بازار دستشون بود. همه، از بیل گیتس گرفته تا اوباما و اپرا، میگفتن که بدون گوشی بلکبریشون نمیتونن زندگی کنن؛ اما فقط ۵ سال بعد، سهم این شرکت از بازار به فقط ۱ درصد سقوط کرد.
چرا؟ چون مؤسس بلکبری، یعنی مایک لازاریدیس، حاضر نبود که بهتناسبِ تغییرات دنیا، از نظراتش کوتاه بیاد.
سال ۲۰۰۷ اپل آیفون رو معرفی کرد. این گوشی عجیبوغریب بود، صفحهنمایش لمسی داشت و از همه مهمتر مفهوم جدیدی بهاسم گوشی هوشمند رو یدک میکشید. سالبهسال محبوبیت و فروش آیفون رشد میکرد؛ اما مدیرعامل بلکبری همچنان اعتقاد داشت که همهی مردم دنبال گوشیای هستن که بتونن با اون تماس تلفنی بگیرن یا نهایتا ایمیلشون رو چک کنن. درواقع لازاریدیس نمیتونست دنیایی رو متصور بشه که مردم چیزی بیشتر از این رو طلب کنن.
بااینحال، قبلاز اینکه لازاریدیس رو قضاوت کنی، به این فکر کن که احتمالا اگه خود تو هم توی اون موقعیت بودی، شاید همین اشتباه یا حتی بدترش رو مرتکب میشدی.
معمولا آدمها شدیدا سعی میکنن که مواضع خودشون رو حفظ کنن و به اونها پایبند بمونن؛ حالا چه این مواضع مربوطبه کار باشه و چه مربوط به زندگی.
مشکل کجاست؟ مشکل اینجاست که امروز دنیا با سریعترین سرعت ممکن و ثانیهبهثانیه درحالتغییر هست و این تغییرات سریع باعث میشه تا باورهای جدیدی شکل بگیرن که قبلا وجود نداشتن. اگه نخوایم دست از مواضع قبلیمون بردارم، انگار که با تاریخ و زمان جلو نرفتیم و توی گذشته گیر کردیم.
کتاب نابخردیهای پیشبینیپذیر
وقتی صحبت از تصمیمگیری در زندگی باشه، فکر میکنیم که همه چیز رو تحت کنترل داریم. فکر میکنیم که هوشمندانه و عاقلانه تصمیمگیری میکنیم؛ اما آیا این تصور ما با واقعیت تطابق داره؟
دن آریلی، نویسنده خلاصه کتاب نابخردی های پیش بینی پذیر در تحقیقاتی که انجام داده، ثابت کرده که برخلاف تصور، تصمیمات و رفتارهای ما غیرعقلانی و غیرمنطقی هستن.
خلاصه کتاب نابخردی های پیش بینی پذیر ازطریق مثالهای مختلف و ملموس، نشون میده که چطور انتظارات، احساسات، هنجارهای اجتماعی و نیروهای پنهان، تواناییهای منطقی ما رو تحتتاثیر قرار میدن.
نویسنده میگه که ما نهتنها اشتباهات سادهای رو هرروز تکرار میکنیم، بلکه خیلیاوقات کارهایی رو انجام میدیم که میدونیم اشتباه هستن.
از نوشیدنِ قهوه گرفته تا خرید ماشین یا انتخاب شریک زندگی، همهی ما تحت الگوی نابخردانهی خاصی تصمیمگیری میکنیم که ندونستنِ این الگو میتونه صدمات جبرانناپذیری رو به زندگی وارد کنه.
قسمتی از متن کتاب نابخردیهای پیشبینیپذیر:
سال ۲۱۰ قبل از میلاد، بعد از اینکه ژیانگ یو، فرمانده چینی، ارتشش رو از رودخونهی یانگتسه عبور داد، کشتیهاش رو آتیش زد. اون این کار رو کرد تا به سربازاش نشون بده عقبنشینی دیگه یه گزینه روی میز نیست. نتیجتا، سربازاش هم انقدر وحشیانه جنگیدن که توی ۹تا نبرد پیاپی پیروز شدن.
این داستان مشهور شده؛ چون از دسترس خارجکردنِ عمدی انتخابها با غرایز طبیعی ما در تضاده.
ما آدما سعی میکنیم تا جای ممکن گزینههامون رو باز نگه داریم؛ چه توی آموزش و مسیر شغلی و چه حتی انتخاب شریک عاطفی. بعضیا ممکنه بگن توی یه دنیای بلاتکلیف و نامطمئن، منطقیه که تا جای ممکن راههای زیادی رو جلوی خودمون باز نگه داریم؛ اما مطالعات نشون دادن که این گرایشِ قدرتمند میتونه بهضررمون تموم بشه.
همونطور که داستان ژیانگ یو نشون میده، گاهی اوقات بستن گزینهها مفیده؛ چون ما رو به تمرکز وامیداره. بهجای شوخیکردن با خودمون که میتونیم تمام گزینهها رو برای زمان نامحدودی در دسترس نگه داریم، باید انتخابهای سختی در مورد اون چیزی که واقعا برامون مهمه انجام بدیم.
برگرفته از متن خلاصه کتاب نابخردیهای پیشبینیپذیر
کتاب پشتپرده ریاکاری
آیا احتمالِ گیرافتادن روی احتمال تقلبکردنِ آدما تاثیری میذاره؟ آیا ادیان، صداقت رو در افراد افزایش میدن؟ آیا همکاری با بقیه باعث میشه تا آدم راستگوتری باشیم؟
اینها سوالاتی هستن که خلاصه کتاب پشت پرده ریاکاری سراغشون رفته و ازطریق مجموعهای از آزمایشات جذاب، سعی کرده تا جواب درخوری رو براشون پیدا کنه.
اکثر ما خودمون رو آدم صافوصادق میدونیم؛ اما حقیقت اینه که ما آب ندیدیم؛ وگرنه شناگر ماهری هستیم. از واشنگتن تا والاستریت، از مدرسه تا اداره و هرجای دیگهای که نگاه کنی، رفتارهای غیرصادقانه بهوفور وجود داره.
دن آریلی توی این کتاب دربارهی پشت پردهی ریاکاری صحبت میکنه؛ اینکه چه چیزی ما رو به دروغگویی وادار میکنه، چه عواملی باعث میشن تا ما دست به تقلب بزنیم و تحت چه شرایطی حاضریم از بقیه دزدی کنیم.
این کتاب دربارهی زاویهی پنهانِ شخصیت انسان صحبت میکنه که کمتر جایی بهش پرداخته شده؛ بنابراین داریم دربارهی یکیاز متفاوتترین و بهترین کتاب های خودشناسی طرف هستیم.
قسمتی از متن کتاب پشتپرده ریاکاری:
پیتر، یکی از شاگردان دن آریلی، یهبار از سر کنجکاوی درب خونهش رو روی خودش قفل میکنه و با کلیدساز تماس میگیره.
پیتر به کلیدساز میگه که کلیدش رو گم کرده و نیاز به کمک داره.
کلیدساز خودش رو میرسونه و در کمتر از یک دقیقه، قفل درب رو باز میکنه.
حتماً میتونی احساس پیتر را تصور کنی. اون آدم دیگه حتی با درب قفلشده هم، احساس امنیت نمیکرد. قفلی که در عرض یک دقیقه باز میشه، دیگه چه ارزشی میتونه داشته باشه؟
بااینحال کلیدساز همونجا یکیاز تجربیات حکیمانهی خودش رو با پیتر بهاشتراک میذاره. کلیدسازه میگه:
«قفل رو برای این روی درب قرار میدن که آدمهای درستکار، به کار نادرست وسوسه نشن. یکدرصد از مردم همیشه درستکار هستن و هیچوقت سرقت نمیکنن. یکدرصد از مردم هم، آدمهای درستی نیستن و در هر شرایطی تلاش میکنن تا قفل در خونهت رو باز کنن و وسایلت رو بدزدن.
اما ۹۸درصدِ باقیمونده، تا وقتی درستکار هستن که شرایط اطرافشون مناسب باشه و اونها رو به سمت درستکاری سوق بده. این آدما اگه به اندازهی کافی وسوسه بشن، ممکنه دست به کارهای نادرست بزنن.
قفل از تو در برابر این ۹۸درصد که ممکنه تسلیمِ وسوسه بشن، حفاظت میکنه.»
برگرفته از متن خلاصه کتاب پشتپرده ریاکاری در چکیدا
کتاب وضعیت آخر
احتمالا این جمله رو شنیدی که ریشهی تمامِ مشکلاتِ بزرگسالی در خردسالی وجود داره.
کتاب وضعیت آخر هم دقیقا چنین رویکردی داره و سعی داره تا مشکلات رو از ریشه بررسی کنه.
کتاب وضعیت آخر میگه که توی وجود همهی آدمها سهتا چیز هست:
- والدِ درون: والدِ درون متشکل از بایدها و نبایدهای زندگیه
- کودکِ درون: کودک درون متشکل از احساسات درونی ما به این بایدها و نبایدهاست
- بالغِ درون: نهاد قضاوتگر برای سنجش درستی عملکرد کودک و والد درون ما هست
توماس هریس، یعنی نویسنده کتاب وضعیت آخر میگه که هراتفاق و تصمیمی که توی زندگی میگیریم، نتیجهی کشمکش این سه چیز هست.
قسمتی از متن کتاب وضعیت آخر:
لحظههایی هست که من به جنبههای مختلف روح خودم با شگفتی نگاه میکنم. میبینم که من واقعآ از چند آدم مختلف ساخته شدهام، و آن که در حال حاضر دست بالا را دارد بعد از مدتی عاقبت جای خود را به دیگری میدهد. اما کدام یک از اینها من واقعی است؟ تمام آنها یا هیچکدام؟
کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها
این کتاب برخلاف اسمش، دربارهی شکست و غم نیست؛ بلکه دربارهی شناخت و بازنگری در ارزشهای زندگی صحبت میکنه.
نویسندهی این کتاب، یعنی مارک منسن با قلم شیوایی که داره، خیلی شفاف و واضح نشون میده که ارزشهای دنیای کنونی، اون چیزی نیست که ما رو در زندگی به سعادت برسونن و باعث رسیدنمون به رضایت بشن.
نویسنده، این کتاب رو ننوشته تا راز زندگی پرسعادت رو فاش کنه یا نسخهی موفقیت رو بپیچه؛ بلکه درعوض سعی داره تا رخِ واقعی زندگی رو نشون بده که اکثر کتابها، نگاه تحریفشدهای بهش دارن.
اگه دوست داری دلیل نگرانیهات رو بدونی، ارزشهای زندگیت رو از نو تنظیم کنی و به آرامش روان برسی، دربارهی این کتاب لحظهای درنگ نکن. این کتاب یکیاز بهترین کتاب های خودشناسی هست.
قسمتی از متن کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها:
هرسال هزاران نفر بهطور داوطلبانه در مسابقهی دوی ماراتن شرکت میکنن و بااینکه اکثر آدما هیچوقت نمیتونن این مسابقه رو تا انتها ادامه بدن، اما همهشون بلااستثناء، شرکت توی این مسابقه رو یکیاز بهترین تجارب زندگیشون میدونن.
حالا فرض کن یه نفر روی کلهت هفتتیر بذاره و بهت بگه که یا توی این مسابقه شرکت میکنی یا بهت شلیک میکنم.
حالا دیگه اون تجربهی لذتبخش جای خودش رو به رنجآورترین تجربهی زندگیت میده.
حقیقت همینه. احساس اجبار تجربهی هرچیزی رو به لجن میکشه و نکتهی تاسفبار ماجرا اینه که خیلی از ما درست مثل همین سناریوی خیالی زندگی میکنیم؛ یعنی انگار زندگی یه تجربهی اجباری هست و هیچ لذتی در این مسیر وجود نداره.
برگرفته از متن خلاصه کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها
کتاب موهبت کامل نبودن
برنه براون توی کتاب موهبت کامل نبودن میگه، توی تحقیقی که دربارهی شرمندگی و تاثیرش روی ذهن انسان انجام دادم، هزاران داستان مختلف از سراسر مردم آمریکا جمعآوری کردم. همهی این داستانها یه الگوی مشترک و قدرتمند رو نشون میداد؛ کسایی که نقصهاشون رو با آغوش باز میپذیرن، خوشحالترن و از زندگیشون رضایت خیلی بیشتری دارن.
هرچند شناخت نقصها اولین و مهمترین قدمه، اما کافی نیست. توانایی واقعی اینه که یاد بگیری چجوری خودت رو دوست داشته باشی.
کتاب موهبت کامل نبودن میگه، الان بیشتر از هر وقت دیگهای، همهی ما نیاز به پرورش احساس ارزشمندی، همچنین پذیرفته شدن و عشق به خودمون داریم. تو دنیایی که توهینها، انتقادات و ترسها کنار پیامهای زیبایی دربارهی دستاوردها و انتظار غیرواقعی و بیشازحد سخاوتمندانه پخش میشن، ما به دنبال راههایی برای کاوش عمیق و پیداکردن حقیقت و قدردانی تو زندگیمون هستیم. یه راه جدید رو به جلو به این معنیه که ما نمیتونیم خیلی محکم به افکار پوچمون ببازیم یا به دردهای دنیای خودمون بچسبیم. درعوض، ما میتونیم نقصهامون رو بغل کنیم و صمیمانه باهاشون به زندگیمون ادامه بدیم.
قسمتی از متن کتاب موهبت کامل نبودن:
بهنظرت کمالگرا هستی؟ اگه آره، این رو یه ویژگی مثبت میدونی؟
ممکنه کمالگرایی یهچیز مثبت بهنظر برسه، اما هیچ ارزشی نداره. کمالگرایی با تلاش برای بهترینبودن فرق داره و ربطی به پیشرفت شخصی هم نداره. درعوض ارتباطی ریشهای و مستقیم با ترس از شرم داره.
بهطور خلاصه کمالگرایی اعتقادیه که میگه اگه بیعیب بهنظر برسی و زندگی و رفتارت بینقص باشه، میتونی از خودت درمقابل انتقاد و سرزنش یا قضاوت مراقبت کنی. درواقع کمالگرایی قراره از ما در مقابل شرم محافظت کنه.
زندگی یه فرد کمالگرا بهلحاظ عاطفی بیمارگونه هست؛ چون منزلت خودش رو برپایهی تایید یا پذیرش دیگران قرار میده. کمالگرایی نهتنها ناسالمه، بلکه اعتیادآور و مخربه. درواقع کمالگرایی یهچیز کاملا پوچه؛ چون مفهوم کمال، خودش یه توهمه.
بااینحال ذهن کمالگراها متوجه این تلهها نمیشه. هربار که یه کمالگرا توی رسیدن به کمال، شکست میخوره، کمالگرایی باعث میشه خودش رو بابت ناتوانی سرزنش کنه و به خودش بگه بهتر کار کنن؛ صرفنظر از اینکه آیا این کار واقعا ممکنه یا نه.
درواقع چنین فردی، به بهترشدن معتاد میشه.
برگرفته از متن خلاصه کتاب موهبت کامل نبودن در چکیدا
نتیجهگیری درباره بهترین کتاب های خودشناسی
ویلیام جیمز، پدر علم روانشناسی آمریکا، بعد از اینکه برای دورشدن از فضای سمی خانواده و خلاصشدن از سرکوفتهای خانواده، در قرن نوزدهم توی تور بازدید از آمازون ثبتنام کرد، با یه کتاب آشنا شد.
تا قبل از آشنایی با این کتاب، ویلیام جیمز مایهی ننگ خانواده بود و دائما خودش رو قربانی زندگی میدید؛ اما با مطالعهی این کتاب، چنان تغییری در افکار و احوالش ایجاد شد که به یکیاز بزرگان حوزهی روانشناسی تبدیل شد.
درواقع میشه گفت که ویلیام جیمز با خوندنِ اون کتاب به خودشناسی رسید و پتانسیل واقعی خودش رو درک کرد.
حقیقت اینه که کتابِ خوب، باید چنین تاثیری روی ما بذاره؛ ازاینرو برای نوشتنِ این مطلب، تنها چیزی که درنظر گرفته شده، همین تاثیرگذاری و تحول عمیق افکار و اندیشهها بوده.
این فهرست همینجا تموم نمیشه. اگه کتابهای خوبی درباره خودشناسی میشناسی، حتما توی کامنتا اسمشون رو بنویس تا دیگران هم استفاده کنن.
چرا خودشناسی مهمه؟
تا زمانی که ما دلیل رفتارهای خودمون رو ندونیم، نقاط ضعف و قوت خودمون رو نشناسیم و برای ایجاد تحول در زندگی، برنامهی درست رو ندونیم، رسیدن به خودِ بهتر عملا ناممکنه. خودشناسی راه رو برای رسیدن به همین خودِ بهتر هموار میکنه. بهخاطر اهمیت این موضوعه که خوندن کتاب های خودشناسی مهمه.
نتیجهی خودشناسی چیه؟
لائو تزو، فیلسوف چینِ باستان دربارهی اهمیت خودشناسی جملهی جالبی داره: «هرآنکس که به شناخت دیگران موفق گردد، عاقل است و هرآنکس که به شناخت خود موفق گردد، روشنفکر است.»
بهترین کتاب های خودشناسی که نگرشت رو متحول میکنن
بسیار زیبا جذاب
باسلام خدمت شما مطالب بسیار عالی بود واقعا تاثیر گذار هست صمیمانه از تلاش شما برای توسعه آگاهی های فردی و اجتماعی سپاس گذارم