اگه فکر میکنی زندگیت سخته، یه لحظه صبر کن و به زندگی ماریا اسکلودوسکا کوری یا همون ماری کوری فکر کن.
یه دختر لهستانی توی قرن نوزدهم، جایی که حتی تصور این که یه زن بتونه یه دانشمند بشه، برای خیلیا مسخره به نظر میرسید. از همون اول، دنیا تصمیم گرفته بود که زندگی رو براش جهنم کنه. توی کشوری بزرگ شد که استقلالش رو از دست داده بود، جایی که آموزش رسمی برای دخترا تقریباً ممنوع بود، جایی که اگه زن بودی، حق نداشتی حتی رویای یه زندگی علمی رو داشته باشی.
ولی خب، مشکل اینجا بود که ماری کوری کسی نبود که به محدودیتا اعتنا کنه.
این همون چیزیه که توی خلاصه کتاب زندگینامه مادام کوری میبینی. یه زندگی که از اول تا آخرش یه نبرد تمامعیار بود، یه جنگ بیوقفه برای دانش، برای حقیقت، برای چیزی که دنیا میخواست ازش بگیره.
این کتاب فقط داستان یه زن دانشمند نیست، داستان کسیه که به هیچکدوم از «بایدها» و «نبایدها»ی زمانهاش گوش نکرد، کسی که فهمید بعضی از قوانین رو باید نادیده گرفت تا بشه چیزی رو تغییر داد.
ماریا توی یه خانوادهی فقیر به دنیا اومد، ولی از همون بچگی یه چیز توی وجودش بود که هیچکس نمیتونست خاموشش کنه: عطش یادگیری. این دختر هر کتابی که گیرش میاومد میخوند، توی کلاسای مخفی شرکت میکرد، تا زمانی که بالاخره یه راه برای فرار از محدودیتا پیدا کرد: رفتن به پاریس.
ولی این مهاجرت مثل یه داستان خوشگلِ انگیزشی نبود که یهو همهچی روبهراه بشه. ماریا توی پاریس از گرسنگی ضعف میکرد، توی اتاقای سرد میلرزید، و شباشو با شمع درس میخوند. حتی توی همچین شرایطی هم تسلیم نشد. فقط یه چیزی توی سرش بود: یادگیری، بیشتر و بیشتر. و همینجا بود که زندگیش یه پیچ مهم برداشت. با پیر کوری آشنا شد، مردی که نهتنها یه دانشمند فوقالعاده بود، بلکه یکی از معدود آدمایی بود که میتونست ذهن ماریا رو درک کنه. این دو نفر یه تیم شدن، و همونجا بود که دنیای علم تغییر کرد.
خیلی از ماها اسم رادیوم رو شنیدیم، ولی کمتر کسی فکر میکنه که کشف این عنصر چه بهایی داشت. ماریا و پیر مثل یه تیم دیوانه کار میکردن، ساعتهای طولانی، توی یه آزمایشگاه سرد و پر از مواد خطرناک، جایی که هیچکس جز خودشون باور نداشت قراره چیز بزرگی ازش بیرون بیاد.
و بالاخره، معجزه اتفاق افتاد.
اونا یه عنصر جدید کشف کردن. چیزی که نمیشد دید، ولی قدرت داشت. چیزی که جهان علم رو به هم ریخت. چیزی که بعداً به عنوان یکی از مهمترین کشفیات تاریخ شناخته شد: رادیوم.
ولی این کشف نهتنها باعث نشد دنیا براشون فرش قرمز پهن کنه، بلکه دردسرای جدیدی رو هم با خودش آورد.
وقتی پیر و ماری کوری تونستن جایزهی نوبل بگیرن، خیلی از مردم دنیا اعتراف کردن که کارشون شگفتانگیزه. ولی یه مشکل بزرگ وجود داشت: زن بودنِ ماریا.
بعضی از دانشمندای همدورهشون معتقد بودن که این فقط پیر کوری بوده که این موفقیت رو رقم زده، که ماری صرفاً یه «دستیار خوب» بوده. حتی توی خبرای اون زمان، اسم پیر بیشتر از ماریا به چشم میخورد. چون دنیا نمیتونست هضم کنه که یه زن بتونه همچین دستاوردی داشته باشه.
بعد از مرگ پیر، این بیعدالتیها بیشتر هم شد. ماریا با غم از دست دادن عشق زندگیش تنها شد، ولی از پا ننشست. کارش رو ادامه داد، بیشتر از قبل، قویتر از قبل. دوباره برندهی نوبل شد، و این بار به عنوان اولین زنی که توی تاریخ دو جایزهی نوبل گرفت.
چیزی که این کتاب رو خاص میکنه، اینه که بهت نشون میده که موفقیت واقعی، فقط یه مسیر سرراست پر از دستاورد و خوشحالی نیست. توی زندگی ماریا کوری، همهچی با درد و فداکاری همراه بود. اون برای کاری که میکرد، جونش رو گذاشت.
بدون این که بدونه، رادیواکتیوی که روش کار میکرد داشت بدنش رو آرومآروم از بین میبرد. اون حتی هیچوقت به خطرش فکر نکرد. چون چیزی که براش مهم بود، فقط حقیقت بود، فقط علم بود.
خبر خوب اینه که چکیدا صفر تا صد این کتاب رو برات خلاصه کرده و همین الان میتونی ازطریق سایت و اپلیکیشن چکیدا خلاصه کتاب زندگینامه مادام کوری رو بخونی یا بشنوی.
- اگه فکر میکنی بهتنهایی نمیشه موفقیت بهدست آورد
- اگه بهعنوان یک زن، دنبال زنان الهامبخش میگردی