خلاصه کتاب کافه ای به نام چرا یه کتاب فلسفی با تم داستانی هست که بهشکل جذابی راجعبه سوالهای بنیادین بشر صحبت میکنه.
داستان این کتاب از این قراره که یه روز یه آقایی بهاسم جان برای بنزینزدن به یه پمپبنزین بینِراهی مراجعه میکنه و هوس میکنه که یه قهوه هم از کافیشاپِ پمپبنزین سفارش بده؛ منتها وقتی منوی کافیشاپ رو باز میکنه، بهجای اینکه با اسم قهوهها روبهرو بشه، با سه تا سوال اساسی روبهرو میشه که حسابی فکروذکرش رو درگیر میکنن.
خلاصه کتاب کافه ای به نام چرا ازطریق داستان و تمثیل سعی میکنه تا به این سوالات جواب بده.
توی بخشی از این خلاصه کتاب میخونی:
«تاجری توی سفرش به یه شهر ساحلی، با یه ماهیگیر همصحبت میشه. تاجر از اینکه ماهیگیر اینقدر خوشحال و راضی بهنظر میرسه، متعجب میشه و کنجکاو میشه که بدونه اون روزش رو چطور میگذرونه.
ماهیگیر میگه: «صبحها با خونوادهم صبحونه میخورم، طی روز ماهیگیری میکنم و عصرها وقتم رو با همسرم میگذرونم.» تاجر به ماهیگیر توضیح میده که اگه وقت بیشتری رو توی روز برای ماهیگیری بذاره، میتونه ماهی بیشتری بگیره و پول بیشتری دربیاره. با این پول بیشتر، میتونه قایق جدید بخره و ماهیگیر دیگهای استخدام کنه و یه کسبوکار کامل ماهیگیری راه بندازه. درنهایت با کلی ثروت بازنشسته میشه و اونوقت کل روز هرکاری که بخواد میکنه. ماهیگیر خم به ابرو نمیاره. لبخندی میزنه و جواب میده که همین الانشم هرکاری که بخواد میکنه.»
- اگه در جستوجوی معنای زندگی، خودت رو گم کردی
- اگه میخوای به ترس از مرگ غلبه کنی