خلاصه کتاب دلایلی برای زنده ماندن (ترجمه کتاب Reasons to Stay Alive) داستانِ تجربهی نویسنده از مبارزه با افسردگی رو تعریف میکنه. مت هیگ، نویسنده خلاصه کتاب دلایلی برای زنده ماندن بهقدری افسردگی شدیدی داشته که دائما دچار حملات عصبی میشده و از اینکه از خونه خارج بشه، میترسیده. مت هیگ توی این کتاب میگه که افسردگی و مشکلات اعصاب و روان یک اتفاق ثابت نیست که برای همهی افراد تجربهی یکسانی داشته باشه؛ اما یکسری از موارد تقریبا برای اکثر آدمها مشترک هست و توی این کتاب هم دقیقا دست رو همین موارد گذاشته.
برای افرادی که مثل مت هیگ تجربهی مشابهی داشتن، این کتاب مثل بیانیهای جمعی از طرف جامعهی افسردهها میمونه. اگه قبلا تجربهی افسردگی داشتی یا همین الان که این متن رو میخونی، درگیر افسردگی هستی، با خوندنِ این کتاب فکر میکنی که متنش رو خودت نوشتی و انگار که از قلب و روح خودت برخواسته.
باتوجهبه اینکه نویسنده از تجربهی خودش برای درمان افسردگی صحبت میکنه، قطعا مطالعهی خلاصه کتاب دلایلی برای زنده ماندن به افرادی که برای درمان افسردگی تقلا میکنن، پیشنهاد میشه.
توی کتاب، جملهی جالبی وجود داره که بینش متفاوتی رو دربارهی دوران افسردگی ارائه میکنه: «آنگاه که طوفان به پایان میرسد، بهخاطر نمیآوری چطور آن را از سر گذراندی و چگونه زنده ماندی. در حقیقت حتی اطمینان نداری که آیا واقعا طوفان تمام شده یا نه؛ اما در یک نکته شک و تردیدی وجود ندارد؛ اگر از طوفان جان سالم بهدر ببری، دیگر همان آدم طوفانزدهی قبل نیستی. تنها حکمتِ نهفته در طوفان همین است و بس.»
بهقول نیچه، آنچه مرا نکشد، قویترم میکند.
در سختبودنِ دوران افسردگی هیچ شک و تردیدی وجود نداره؛ اما در قویشدنِ انسان بعد از عبور از این مرحلهی سخت هم هیچ شکوتردیدی وجود نداره. درواقع، انسانی که از این امتحان سخت زندگی، عبور کنه؛ قطعا در ادامهی زندگی، ثابتقدمتر و بهتر عمل میکنه.
قسمتی از متن کتاب دلایلی برای زنده ماندن:
اگه پاهات بشکنه، گچ میبندی و از عصا استفاده میکنی. اینجوری مردم، سریع متوجه میشن که چه اتفاقی واسهت افتاده و اغلب تلاش میکنن تا کمکت کنن. مثلا توی اتوبوس، غریبهها جاشون رو بهت میدن تا بشینی و دوستات برات خریدهات رو انجام میدن. مردم میفهمن که باید با احتیاط باهات رفتار کنن.
این درحالیه که افسردگی و اضطراب، غیرقابلکنترل و نامحسوسه. مثلا وقتی در معرض حملات عصبی باشی، از بیرون بهنظر میرسه که کمی سرعتت کُنده یا حواست پرت شده. احتمالا هیچکس متوجه نمیشه دچار حملات عصبی شدی.
وقتی یه فرد تیزبین، نگاهت میکنه، ممکنه متوجه بشه که مردمک چشمت گشاد شده؛ ولی اصلا روحشم خبر نداره که چه اتفاقی در درونت داره میفته.
یکی از روزهایی که شدت حملهی عصبیم کمتر بود، به اتاق پدر و مادرم رفتم و گریه کردم. پدرم وارد اتاق شد و منو محکم بغل کرد. با بغلش برای چند لحظه، احساس آرامش کردم. بعدش آروم توی گوشم گفت: «خودتو جمعوجور کن پسرم». پدرم با این حرف فقط میخواست کمکم کنه و خسته و درمونده، ازم میخواست که بهتر بشم. ولی درخواستش، کار غیرممکنی برای من بود.
تمام مغزم از هم پاشیده بود. هیچ کنترلی برای دورکردن این حس از خودم نداشتم. نیاز داشتم اطرافیانم بهجای اینکه مدام بهم بگن خودت رو جمعوجور کن، بهم فرصت بدن تا وضعیت وحشتناکم رو بهشون نشون بدم و کمکم کنن.
حقیقت اینه که به مردها فرصت داده نمیشه تا درمورد احساساتشون حرف بزنن و این میتونه نتایج مرگباری داشته باشه. با اینکه آمار افسردگی توی زنها دو برابر مردهاست، احتمال خودکشی توی مردها خیلی بیشتره. توی بریتانیا، آمار خودکشی مردها سهبرابر زنهاست. توی یونان، آمار خودکشی مردها ششبرابر زنهاست.
این آمارها دارن به ما هشدار میدن. خیلی از مردها فکر میکنن خودکشی تنها راه رهایی از اون وضعیته. من معتقدم این آمار، تغییری نمیکنه، مگر زمانی که یاد بگیریم در مورد افسردگی حرف بزنیم.
اگه دوست داری این کتاب رو بخونی، اما بههردلیلی، فرصت کافی رو نداری، خبر خوب اینه که چکیدا صفر تا صد این کتاب رو بهجای توی خونده و برات خلاصه کرده تا ظرف ۲۰دقیقه بتونی ازطریق سایت یا اپلیکیشن چکیدا، اصل کلام رو بخونی و جانِ کلام رو درک کنی.
- اگه همین حالا درگیر افسردگی هستی و دنبال روشی برای رهایی از شر این بیماری روحی میگردی
- اگه بهعنوان یک آدم غیرافسرده دوست داری بدونی که زندگی روزمرهی یک آدم افسرده چه شکلیه