خلاصه کتاب جمهور از افلاطون که بهعنوان یکیاز شاهکارهای افلاطون و یکیاز تاثیرگذارترین کتابهای فلسفی و سیاسی در تاریخ محسوب میشه، بهشکل دیالوگگونه بین چند دانشجو و سقراط که استاد افلاطون بود، روایت میشه. این دیالوگها چندین سوال مهم رو دربارهی عدالت کنکاش میکنه:
چرا انسانها عادلانه رفتار میکنن؟ آیا این رفتار بهخاطر ترس از مجازات هست؟ آیا اونها بهخاطر ترس از عذاب الهی این کار رو میکنن؟ یا اصلا بذار یه چیز دیگه رو بپرسم؛ آیا عدالت ذاتا چیز خوبیه؟ اصلا عدالت چی هست؟
اینها سوالاتی هستن که افلاطون در کتاب جمهور بهشون جواب میده. افلاطون توی این کتاب دنبال اینه که ذات عدالت رو تشریح کنه.
استراتژی افلاطون در خلاصه کتاب جمهور اینه که درابتدا مفهوم اولیهی عدالت اجتماعی و سیاسی رو توضیح میده تا درنهایت به مفهوم عدالت از بُعد فردی برسه.
افلاطون معتقد بود که حکومتِ عادل برخواسته از جامعهی عادل هست و نمیشه این دو رکنِ مهم رو ازهمدیگه جدا دونست.
علاوهبر مسئلهی عدالت، افلاطون در خلاصه کتاب جمهور دربارهی حکومت و سیاست هم بهطور ویژه صحبت میکنه و بهترین نوع حکومت از نگاه خودش رو بیان میکنه. افلاطون معتقد بود که جامعهی دموکراتی که امروز مردمان غرب داخلش زندگی میکنن، اون مدینهی فاضله و آرمانشهری نیست که انسان باید دنبالش باشه.
خلاصه کتاب جمهور پنج نوع حکومت رو معرفی میکنه که ساختار دموکراسی درست قبلاز حکومت استبدادی، بهعنوان یکیاز بدترین ساختارهای حکمرانی شناخته میشه.
افلاطون اعتقاد داشت که دموکراسی با آزادی بیقیدوشرطی که دراختیار اقشار جامعه قرار داده، بنیانهای جامعه و استقلال فردی افراد رو تضعیف میکنه؛ درواقع در خلاصه کتاب جمهور میخونیم که آزادی باید در درجهی دوم فضیلت انسانی قرار بگیره؛ چون که یه جامعهی کاملا آزاد باعث میشه تا استقلال و انسجام جامعه تهدید بشه.
مفهوم اصلی این کتاب حول محور مسائلی مثل عدالت، خوشبختی، جامعه، حکومت و اخلاق شکل گرفته.
در قسمتی از متن کتاب جمهور میخونیم:
مباحثه در خانهای واقع در نزدیکی دروازه پیرائوس شهر آتن صورت میگیرد. صاحبخانه پیرمردی ثروتمند و آریستوکرات به نام کفالوس است. در میان جمع علاوه بر سقراط، پولمارخوس پسر کفالوس، گلاوکن و آدیمانتوس برادران افلاطون، و تراسیماخوس سوفسطایی نیز حضور دارند.
جمهوری با توصیف کفالوس از سن پیری آغاز میشود. او میگوید در سن پیری انسان از هیجانهای جوانی رهایی مییابد و همچون بردهای است که از بند شهوات آزاد شده است. حال روحی هرکس در سن پیری به این بستگی دارد که ایام عمر را چگونه گذرانده است.
انسان در ایام پیری زندگی خود را مرور میکند. اگر بد زندگی کرده و کارهای ظالمانه کرده باشد، به تشویش میافتد؛ ولی آنکه در گذشتهٔ خود عملی ظالمانه نیابد، آرامش خود را باز مییابد و امید یار او میشود. البته اگر کسی در ایام پیری از تمکن مالی برخوردار باشد، راحتتر و بهتر زندگی را میگذراند.
سقراط از کفالوس میپرسد: «بزرگترین خوشی و نیکی که از ثروت به تو رسیده است چیست؟»
کفالوس میگوید که ثروت بیشتر از آن جهت خوب است که او را سخی و شریف و عادل بار میآورد. ثروت آدمی را بازمیدارد از اینکه عملی خلاف عدالت انجام دهد یا مدیون دیگری باشد، امّا «نه خردمند اگر تنگدست باشد رنج پیری را به آسانی میتواند تحمل کند، و نه بیخرد هر چند توانگر باشد آرامشی در درون خود مییابد.» پس تنها مردمان عدالتپیشه و درستکار از ثروتی که اندوختهاند، سود میبرند.
سقراط از کفالوس میپرسد که مقصودش از عدالت چیست و بدین ترتیب مباحثه جهت فلسفی میگیرد. کفالوس عدالت را «درستکاری و پس دادن مال غیر» تعریف میکند، و سقراط میگوید اگر کسی مالی را در حال سلامتی از کسی بگیرد و آن را در حال جنون به او پس بدهد؛ آیا عادلانه رفتار کردهاست؟ کفالوس ایراد را میپذیرد و از بحث کناره میگیرد و ادامه آن را به فرزند خود پولمارخوس واگذار میکند تا به گفتهٔ طنزآمیز سقراط در بحث نیز وارث پدر باشد.
پولمارخوس نخست از قول سیمونیدس شاعر میگوید «عدالت این است که آدمی دِینی را که به هر کسی دارد، ادا کند.» به این تعریف همان انتقاد قبلی وارد میشود. پس از چندبار انتقاد و تعدیل، پولمارخوس میگوید «عدالت آن است که به دوستان، نیکی کنیم و به دشمنان، بدی کنیم.» سقراط بازمیگوید «کار عادل این نیست که به کسی، خواه دوست باشد و خواه دشمن، بدی و زیان برساند؛ بلکه این کار، کار ستمگران است»
سرانجام تراسیماخوس ناشکیبا:«نتوانست خودداری کند، یکباره چون جانوری درنده به ما حملهور گردید، چنانکه گویی میخواست ما را پارهپاره کند… و فریاد برآورد… من آماده نیستم سخنان مهمل بشنوم.»
تراسیماخوس ادامه میدهد: «سقراط این چه دیوانگی است که تو را فراگرفتهاست و چرا با این طریق سفاهتآمیز ابلهان دیگر را پشت سر هم به خاک میاندازی؟ اگر حقیقتاً مدعی هستی که معنای عدالت را میدانی، تنها به سؤال از دیگران قانع مشو و از نقض و رد پاسخهایی که میدهی غرور به خود راه مده؛ زیرا بسیار کسانی هستند که میتوانند بپرسند ولی خود قادر به جواب نیستند.»
سقراط اما همچنان به سوالات خود ادامه میدهد تا آنکه بالاخره تراسیماخوس را وادار میکند تا تعریفی از عدالت نماید: «اشکال مختلفهٔ حکومت از دموکراسی و آریستوکراسی و حکومت مطلقه، به خاطر منافع خود وضع قوانین میکنند، در هر کشور حق و عدالت چیزی است که برای حکومت آن کشور سودمند باشد، و چون در همهٔ کشورها قدرت در دست حکومت است، از این رو اگر نیک بنگری خواهی دید که عدالت در همه جا یک چیز بیش نیست: چیزی که برای قوی سودمند باشد. من میگویم که حق در قدرت است و عدالت عبارت از نفع قویتر است… مقصود من از ظلم یا عدم عدالت معنای وسیع آن است و مقصود من کاملاً در ملاحظهٔ حال یک حاکم مطلقالعنان جبّار روشن میشود که با حیله و قدرت تمام اموال مردم را به دست میگیرد. حال اگر چنین کسی پس از گرفتن اموال مردم، خود آنان را نیز بنده و بردهٔ خود سازد به جای آنکه وی را متقلب و دزد بنامند؛ خوشبخت و سعادتمند مینامند. زیرا کسانی که از ظلم و ستم بد میگویند برای این است که از تحمل آن وحشت دارند؛ نه اینکه خود از ارتکاب آن میترسند.»
اگه دوست داری این کتاب رو بخونی، اما بهخاطر درونمایهی فلسفی و سنگینش مردد هستی، خبر خوب اینه که توی خلاصهای که چکیدا از این کتاب تهیه کرده، همهچیز ساده شده و حتی لحن نوشته بهصورت کاملا محاورهای تبدیل شده؛ بنابراین حتی اگه تاالان هیچ کتاب فلسفیای رو نخوندی، میتونی با خیال راحت خلاصه کتاب جمهوری افلاطون رو در سایت یا اپلیکیشن چکیدا مطالعه کنی.
- اگه دوست داری بدونی که عدالت واقعی چی هست
- اگه میخوای بدونی که یه حکومت عادل باید چطوری باشه